{درخواستی}
🔐قفل بدون کلید 🔐
پارت(۲)
همینطور ادامه داد تا اینکه لبم زخم شد و مزه ی خونو فهمید لباشو برداشت
∆خب خب وقتی زنم شی بدترشو میبینی
_خوب گوش کن نمیدونم چی چی من قرار نیست زن تو شم اینو خوب تو گوشات فرو کن
∆اولندش نمیدونم چی چی نه تهیونگ دومندش مگه دست خودته؟
_حالا میبینی
∆ببنیدش به تخت
@چشم ارباب
و از اتاق رفت بیرون اونا منو بستن به تخت و رفتن بیرون تا شب همونجا بودم دیگه داشتم ناامید میشدم که نور ماه خورد به یک چیزی و باعث شد بدرخشه وقتی خوب نگاه کردم دیدم
یک چاقوعه سعی کردم برش دارم ولی نشد اینقدر سعی کردم که تونستم با دهنم برش دارم بعد با دستم گرفتمش و طناب دست و پاهامو باز کردم از رو تخت اروم پا شدم و اروم اروم رفتم سمت در درو باز کردم در یه یک راه رو با کلییی اتاق باز می شد خوب که نگاه کردم راه پله دیدم اروم از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت پله ها میخواستم برم پایین که یک حسی بهم گفت نباید برم پس نرفتم و صبر کردم وقتی چراغا خاموش شد رفتم پایین و با سر پنجه پام رفتم به سمت در عمارت ازش رد شدم از حیاط گذشتم و از در اصلی خارج شدم و رفتم توی کوچه سریع دویدم نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط میخواستم از اونجا دور رفتم و رفتم داشت بارون میومد رسیدم به یک خیابون اینقدر صبر کردم که یک ماشین وایساد چانیول بود باورم نمیشد
+چرا دیگهه نیومدی
_قصه اش درازه بعدا برات میگم
+خیلی خب بپر بالا
_مرسی
+خب چی شد که اینجا بودی ؟؟
_خب ببین من ماموریتو انجام دادم و تو راه..(تمام داستان رو تعریف کرد)
+اوههه ایول دختر دمت گرم
_رسیدیم ممنون بای
+بای
رفتم تو خونه لباسامو عوض کردم موهامو خشک کردم رفتم خوابیدم
...پرش زمانی به صبح...
(تهیونگ ویو)
∆چیییییی؟؟؟یعنی چی که فرار کرده؟مگه شماها اینجا نیستین که دختره تونسته فرار کنه خاک تو سرتون کنن که یک دختر بیشتر از شما زور(اگر اشتباه نوشتم ببخشید) داره
@اما قربان...
∆سسساکت نمیخوام صداتو بشنوم ببین تا امشب ساعت۱۲ پیداش کردین که کردین اگر نکردین همه تونو میکشم
@بله چشم قربان
(کوک ویو)
باید هر طور که شده اون دختره رو پیدا کنم
@کلاه قرمزا پخش شین توی خیابونا و پیداش کنین و تا وقتی پیداشون نکردین برنگردین فهمیدین؟؟؟
«بله قربان
@خوبه برین
«چشم قربان
«مامورا برین
و رفتن بیرون
ساعت۱۰ شده بود برگشتن
@خب چی شد
«پیداش نکردیم قربان
@خدایااا از دست شما من چیکار کنم اماده شین با هم میریم
«چشم قربان
و رفتیم بیرون داشتیم میگشتیم که دختره رو دیدم داشت با یک پسره حرف میزد
@بگیرینش
و اونا دویدن سمتش ولی دختره شروع کرد به دویدن و در کثری از ثانیه غیب شد
@به خشکی شانسسس ولش کنین بیاین برگردیم عمارت
....................
شرایط:
لایک:۱۰
کامنت:۱۰
پارت(۲)
همینطور ادامه داد تا اینکه لبم زخم شد و مزه ی خونو فهمید لباشو برداشت
∆خب خب وقتی زنم شی بدترشو میبینی
_خوب گوش کن نمیدونم چی چی من قرار نیست زن تو شم اینو خوب تو گوشات فرو کن
∆اولندش نمیدونم چی چی نه تهیونگ دومندش مگه دست خودته؟
_حالا میبینی
∆ببنیدش به تخت
@چشم ارباب
و از اتاق رفت بیرون اونا منو بستن به تخت و رفتن بیرون تا شب همونجا بودم دیگه داشتم ناامید میشدم که نور ماه خورد به یک چیزی و باعث شد بدرخشه وقتی خوب نگاه کردم دیدم
یک چاقوعه سعی کردم برش دارم ولی نشد اینقدر سعی کردم که تونستم با دهنم برش دارم بعد با دستم گرفتمش و طناب دست و پاهامو باز کردم از رو تخت اروم پا شدم و اروم اروم رفتم سمت در درو باز کردم در یه یک راه رو با کلییی اتاق باز می شد خوب که نگاه کردم راه پله دیدم اروم از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت پله ها میخواستم برم پایین که یک حسی بهم گفت نباید برم پس نرفتم و صبر کردم وقتی چراغا خاموش شد رفتم پایین و با سر پنجه پام رفتم به سمت در عمارت ازش رد شدم از حیاط گذشتم و از در اصلی خارج شدم و رفتم توی کوچه سریع دویدم نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط میخواستم از اونجا دور رفتم و رفتم داشت بارون میومد رسیدم به یک خیابون اینقدر صبر کردم که یک ماشین وایساد چانیول بود باورم نمیشد
+چرا دیگهه نیومدی
_قصه اش درازه بعدا برات میگم
+خیلی خب بپر بالا
_مرسی
+خب چی شد که اینجا بودی ؟؟
_خب ببین من ماموریتو انجام دادم و تو راه..(تمام داستان رو تعریف کرد)
+اوههه ایول دختر دمت گرم
_رسیدیم ممنون بای
+بای
رفتم تو خونه لباسامو عوض کردم موهامو خشک کردم رفتم خوابیدم
...پرش زمانی به صبح...
(تهیونگ ویو)
∆چیییییی؟؟؟یعنی چی که فرار کرده؟مگه شماها اینجا نیستین که دختره تونسته فرار کنه خاک تو سرتون کنن که یک دختر بیشتر از شما زور(اگر اشتباه نوشتم ببخشید) داره
@اما قربان...
∆سسساکت نمیخوام صداتو بشنوم ببین تا امشب ساعت۱۲ پیداش کردین که کردین اگر نکردین همه تونو میکشم
@بله چشم قربان
(کوک ویو)
باید هر طور که شده اون دختره رو پیدا کنم
@کلاه قرمزا پخش شین توی خیابونا و پیداش کنین و تا وقتی پیداشون نکردین برنگردین فهمیدین؟؟؟
«بله قربان
@خوبه برین
«چشم قربان
«مامورا برین
و رفتن بیرون
ساعت۱۰ شده بود برگشتن
@خب چی شد
«پیداش نکردیم قربان
@خدایااا از دست شما من چیکار کنم اماده شین با هم میریم
«چشم قربان
و رفتیم بیرون داشتیم میگشتیم که دختره رو دیدم داشت با یک پسره حرف میزد
@بگیرینش
و اونا دویدن سمتش ولی دختره شروع کرد به دویدن و در کثری از ثانیه غیب شد
@به خشکی شانسسس ولش کنین بیاین برگردیم عمارت
....................
شرایط:
لایک:۱۰
کامنت:۱۰
۱۰.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.